فریدون مشیری
در پشت چهار چرخه ی فرسوده ای کسی خطی نوشته بود:
من گشته ام نبود تو دیگر نگرد نيست ...
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمامی معنای زندگیست
هرگز "نگرد نيست" سزاوار مرد نيست
در پشت چهار چرخه ی فرسوده ای کسی خطی نوشته بود:
من گشته ام نبود تو دیگر نگرد نيست ...
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمامی معنای زندگیست
هرگز "نگرد نيست" سزاوار مرد نيست
بغض یعنی
تو در این شهر نباشی
و آدم دلش بگیرد
واین آغاز جنگ جهانی چندم
میان من و اشک هایم
که روی گونه های تو سر می خورد
و خیس می کند پیراهنم را
...
شاعر گرانمایه میفرمایند
پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت
برگشتنی یه دختری خوشگل و با محبت
همسفر ما شده بود همراهمون میومد
به دست و پام افتاده بود این دل بی مروت
میگفت برو,بهش بگو آخه دوستش دارم میگفت بگو
هرچی میخواد بگه بگه,هرچی میخواد بشه بشه
هرچی میخواد بگه بگه
هرچی میخواد بشه بشه
راز دلم رو گفتم این رو جواب شنفتم
راز دلم را گفتم این رو جواب شنفتم
تو (نمیدونم چیچی)پسر چقدر نادونی اومدی زیارت یا كه چش چرونی
گفتم به اون زیارتی كه رفتم
قسم به اون عبادتی كه كردم
قسم به اون قفل و دخیل كه بستم
بعده خدا من تو رو میپرستم
گفتم به اون زیارتی كه رفتم قسم به اون عبادتی كه كردم
قسم به اون قفل و دخیلی كه بستم
بعده خدا من تو رو میپرستم
راز دلم رو گفتم این رو جواب شنفتم
راز دلم رو گفتم این رو جواب شنفتم
تو(نمیدونم چیچی)پسر چقدر نادونی اومدی زیارت یا كه چش چرونی
گفتم به اون زیارتی كه رفتم
قسم به اون عبادتی كه كردم
قسم به اون قفل و دخیل كه بستم بعده خدا من تو رو میپرستم
گفتم به اون زیارتی كه رفتم
قسم به اون عبادتی كه كردم
قسم به اون قفل و دخیل كه بستم
بعده خدا من تو رو میپرستم
راز دلم رو گفتم این رو جواب شنفتم
راز دلم رو گفتم این رو جواب شنفتم
تو(نمیدونم چیچی)پسر چقدر نادونی اومدی زیارت یا كه چش چرونی
مردی درون آینه بی وضو برمن نماز می خواند. ...
مرد درون آیینه
هر روز یک چروک به چین های صورتش اضافه می شود
و کلاغ درخت خانه تخم هایش را می شکند...
سلامتي اونايي كه اهل گذشتن و بي ادعا
سلامتي اونايي كه دیگه امتحاناشونو دادن و راحتن
سلامتي نه ترمه ها و ده ترمه ها
سلامتي اونايي كه هستن
سلامتي اونايي که نیستن
سلامتي اونايي كه پست میذارن
سلامتي اونايي كه پست نمیذارن
سلامتي اونايي كه مشهدن
سلامتي اونايي كه خونن و نمیدونن از بیکاری چیکار بکنن
سلامتي اونايي كه دارن درس میخونن
سلامتي اونایی که شیفت میرن
سلامتي اونایی که نمیرن
سلامتي همه
سلامتي سه تن
کریم و محمد رضا ومن
سلامتي سه كس
محسن و احسان و خانم مقدس
سلامتي اونایی که امشب .......
سلامتي اونايي كه حرف زدن باهاشون آب در هاون كوبيد
نه سلامتی همتون
عزت زياد
چه حرف ها که درونم نگفته می ماند
خوشا به حال شماها که شاعری بلدید...
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
چه نقشها که ببازد چه حیلهها که بسازد
به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد
بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد
در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد
ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت
چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد
نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست
یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی
که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد
گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که
ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد
چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند
که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد
چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش
ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار | خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار | |
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب | با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار | |
بیتو بیعقلم ملولم هر چه گویم کژ بود | من خجل از عقل و عقل از نور رویت شرمسار | |
آب بد را چیست درمان باز در جیحون شدن | خوی بد را چیست درمان بازدیدن روی یار | |
آب جان محبوس میبینم در این گرداب تن | خاک را بر میکنم تا ره کنم سوی بحار | |
شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی | تا فغان در ناورد از حسرتش اومیدوار | |
چشم خود ای دل ز دلبر تا توانی برمگیر | گر ز تو گیرد کناره ور تو را گیرد کنار |
کوشش بیهوده به از خفتگی
مهم نيست که چقدر زنده ای، مهم اين است که چقدر زندگی کنی.
مهم نيست که چقدر داری، مهم اين است که چقدر می بخشی.
مهم نيست که چقدر درد می کشی، مهم اين است که چقدر صبر می کنی.
مهم نيست که برای تو چه اتفاقی می افتد، مهم اين است که تو چه تصميمی مي گيری.
حضرت علی
سلام
میگن که بهتون بگم
که شروع کلاسا از 30 شهریوره، بازه ی انتخاب واحد هم 23 و 24 شهریوره.
خداحافظ
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم
هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند
درختان میوه خود را نمی خورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند
ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند
گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد
نتیجه :
زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .
سکه های پول همیشه صدا دارند
اما اسکناس ها بی صدا هستند
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرود
بیشتر آرام و بی صدا باشید . . .
.
هرگاه میخواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی
هرکز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمی آیند
فقط یک قطره اشک کافیست
تا ببینی چه تعداد دست برای پاک کردن اشک های تو می آید . . .
.
.
یک جمله فوق العاده ، که در هر ایستگاه اتوبوس
ژاپنی نوشته شده است
اتوبوس متوقف خواهد شد ، اما شما پیاده روی به سمت هدف را ادامه دهید . . .
چیز هایی که از دست داده ای را به حساب نیاور
چون گذشته هرگز برنمیگردد
اما گاهی اوقات ، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند
به آن فکر کن . . .
.
اگر رنجی نمی بردیم
هرگزمهربان بودن را نمی آموختیم . . .
.
.
به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام
بگذارید !
زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید . .
با سلام
قبل از هر چیزی روز زن رو تبریک میگم.
تقاضایی که از دوستان دارم اینه که مطلب رو دقیق بخونن و بعد از اینکه تحلیل کردن برداشتشون رو بیان کنن.
در عنوان مطلب بیان شده که در نوعی تقسیم بندی زنهای امروز جامعه ما سه دسته اند:
اول زن سنتی که ویژگیهاش اومده و فک می کنم به عنوان ی دانشجوی امروزی هیچ کس این نوع شخصیت رو تأیید نمیکنه.
دوم زن متجدد که به علت احساس حقارت نسبت به زنان اروپایی با یک تقلید کورکورانه خودشون رو عروسک خیمه شب بازی کردن که فک میکنم که این هم مورد تأیید هیچکدوممون نیست.
سوم زن روشنفکره که فاقد هر کدوم از ویژگی های دو تیپ بالاست. یعنی زن با عزت نفسی که نه حالت اول رو می پذیره و نه حالت دوم را. زنی که اهل تحلیل و تأمله. هم در زندگی مشترک هم در حجاب هم در فعالیت های اجتماعی و هم در هر مسئله ای که مربوط به انسان میشه. زنیه که از درون شخصیت والا داره و عظمت رو در ظاهر و آرایش و زیورآلات نمیدونه. بلکه عظمت رو در سطح فکر و بینش می بینه.
متأسفانه واقعیت اینه که جامعه ما پر شده از حالت اول و دوم تا کسی کمی احساس روشنفکری می کنه عظمت رو در اروپایی شدن می بینه (در ظاهر). من قسمتی از وصیتنامه دکتر شریعتی رو گذاشتم که به تبیین حالت اول و دوم می پردازه و زنی که فاقد این ویژگیهاست زن روشنفکر می شه.
هم در طول تاریخ به ویژه تاریخ اسلام زنهایی بودن و هستن که جایگاهشون خیلی از جایگاه یک مرد بالاتر بوده که این نشون دهنده ظرفیت بالا و جایگاه عظیم زنه.
خدا خانه ی خودش رو قبر یک زن (هاجر) قرار میده و به همه ی مردم حتی پیامبرانش دستور میده که دورش طواف کنن و این جای بسی تأمله.
متأسفانه چه در جامعه ی ما چه در جوامع مدرن اروپایی و آمریکایی نگاه به زن نگاه درستی نیست. در ظاهر همه مدافع حقوق زن هستن ولی واقعیت نظام سرمایه داری چیزی جز نگاه ابزاری به زن نیست و ما به عنوان مسلمان وظیفمون اینه که با این دیدگاه مبارزه کنیم و نگاه واقعی اسلام رو با تحلیل ترویج بدیم و به همه بفهمونیم که تفکر اسلام ما نسبت به زن فقط در راه بالا بردن عزت، شرف و جایگاه زنه و نه محدودیت اون.
استاد مطهری زن رو به آتش و مرد رو به آب تشبیه می کنه و میگه چنانکه حائل بین این دو نباشه آب بر آتش پیروز میشه و اگر این حائل رو قرار بدیم آتشه که بر آب پیروز میشه . البته در سطح جامعه، بخاطر این که نگاه نسبت به زن کاملا نگاهی درست و با احترام باشه دیدگاهی که الان نسبت به شخصیت زن وجود داره کاملا از بین بره و این تفکر اصیل اسلام است که عین عظمت زنه.
مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم. پسر بچه گفت: من نمی فهمم! مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید : چرا مادر بی دلیل گریه می کند.پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زن ها برای هیچ چیز گریه می کنند.پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند.بالاخره سوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند.او از خدا پرسید : خدایا چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟خدا گفت: زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد.
بنابر این شانه های او راآن قدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد، من به او یک نیروی دورنی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش راداشته باشد و وقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود،به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند.به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند. به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد.به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسر ش را آزمایش می کند وبه او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش با قی بماند و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد.این اشک ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آن ها نیاز داشته باشد. او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد.خدا گفت : زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح اوست، ودر قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ...
می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ...
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج كنی ...
در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ...
او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی ...
او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ...
او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...
و قرن هاست كه او عشق می كارد و كینه درو می كند چرا كه در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش، گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد سینه ای را به یاد می آورد كه تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند ...
و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد ...
و این، رنج است.
دکتر شریعتی
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید
و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت
بعضی آدمها جلد زرکوب دارند ٬بعضی جلد ضخیم ، بعضی جلد نازک و بعضی اصلا جلد ندارند
بعضی از آدمها تجدید چاپ میشوند و بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای دیگرند.
از مرحوم قیصر امین پور....
فکر کنیم ببینیم که آیا ما چاپ شدیم که خواسته باشیم تجدید چاپ بشیم.
کجایید ای شهیدان خدایی |
بلاجویان دشت کربلایی | |
کجایید ای سبک روحان عاشق | پرندهتر ز مرغان هوایی | |
کجایید ای شهان آسمانی | بدانسته فلک را درگشایی | |
کجایید ای ز جان و جا رهیده | کسی مر عقل را گوید کجایی | |
کجایید ای در زندان شکسته | بداده وام داران را رهایی | |
کجایید ای در مخزن گشاده | کجایید ای نوای بینوایی | |
در آن بحرید کاین عالم کف او است | زمانی بیش دارید آشنایی | |
کف دریاست صورتهای عالم | ز کف بگذر اگر اهل صفایی | |
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد | بهل نقش و به دل رو گر ز مایی | |
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق |
که اصل اصل اصل هر ضیایی |
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من ! تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو! به جای همه گل ها تو بخند
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!
گابریل گارسیا مارکز
و من در فقر دست و پا ميزنم و مي بالم و بزرگ مي شوم.و من هنوز هم همچنان فقير...