در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما نا شریفان مانده ایم
آبها از آسیاافتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم

هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟

باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود