زرگ كردن .بزرگ كردن جايگاه ها . حصار كشيدن به اطراف بعضي ها . ستايش بدون چون و چرا بعضي ها . وقتي از يكي بت  بسازي نمي تواني نزديكش شوي . وقتي به يكي عظمت ببخشي ، نمي تواني با چشماني باز نگاهش كني . وقتي كسي را بالا مي بري ، با تصورت مي بيني او را نه با چشمانت .

حكايت ، حكايت بعضي هاست كه ديگران را بت كردند . دور بعضي ها را حصار كشيدند و به قولي ، خط قرمز ناميدند .ماجراي بعضي هاست كه دست به توجيه هاي كودكانه و گاه احمقانه زنده اند براي ستايش بعضي ها .

يكي را بي پروا بالا مي بريم ، يكي را كنارت بر همه برتري مي دهي ، يكي را عنوان و لقب و لوح مي دهي . يكي را خالصانه از روي اشتباه مدح مي كني . يكي را صادقانه از دروغ تمجيد مي كني . ماجرا ، داستان بعضي هاست كه نمي توانند نزديك واقعيت شوند . خواب زده ها را بيدار كردن سخت است .

چاپ لوسي ها ،عظمت بخشيدن ها و ستايش كردن هايي كه گريز از واقعيت مي آورد  . بعضي ها را وادار مي كند چيزهايي را نتوانند ببينند . چيز هايي را نتوانند باور كنند . بعضي چيز ها را اصلا نبينند . بحث سر كساني نيست كه براي نديدن ، براي نفهميدن پاداش مي گيرند . براي اين توجيه كردن ها پاداش مي گيرند . بحث سر كساني نيست كه براي چاپلوسي ها سود مي برند . آنان را نمي شود چيزي گفت . همان سخن فريدون مشيري بس است ." فهماندن چيزي به كسي كه براي نفهميدنش پول مي گيرد ، سخت است . "

بحث ما كساني هستند كه نه از پول و مقام و جايگاه و سود به خواب رفته اند . باور هايشان دور كرده است آنان را از آنچه جريان دارد . اين همان رفتار هايي كه بعضي تعصب ناميدند . ماجرا داستان من است كه افكارم نمي گذارند كه از فرسنگ ها به كساني كه عظمت داده ام ، نزديك تر شوم . بعضي ها نمي توانند بچرخند و نگاه كنند . فقط يك جا ساكن مي توانند ببينند كه فقط به يك نقطه خيره مي شوند . به زمين و. آسمان مي زنند تا توجيه كنند كارهاي محبوب هايشان را .

همين چاپ لوسي هاي صادقانه ما ، همين ستايش كردن هاي بچه گانه ما  بعضي را توهم زده كرده است كه نمي دانند كجا هستند . بعضي ها را توهم اختيار ، بي خود از خويش كرده است . ماجراي تكراري هميشگي ، بعضي را سوار اسب سفيد قدرت مي كند و بعد خودمان لگد مال سركشي اين اسب مي شويم . قصه ماست كه دو گروه شده ايم . يكي به آن يكي مكي گويد ، متعصب و آن يكي به اين يكي . آن هايي كه وسط اين دو گروه مي مانند ، اندك اند و ساكت . روايت همان ، از اين طرف يا از آن طرف بام افتادن است . تا آن جا پيش رفتيم كه از تفريط هم افراط مي كنيم .

اين است احوال اين روزهاي ما و به همان حرف سهراب مي رسيم كه " چشم ها را باید شست" .