دل است دیگر...
دل است دیگر
خسته میشود، بی حوصله میشود!
از روزگار از آدمها از خودش از این قابها
از اثبات از توضیح
از کلماتی که رابطه ها را به گند میکشد
از این همه مهربانی كردن و نا مهربانی دیدن
از سنگ صبور بودن و آخر هم مُهر سنگ بودن خوردن
از زهر حرف هایی
که تا آخر عمر آدم را می آزارد!
خستهام
از این همه خواستن ها و نشدنها
از این كه دیگر توان قوی ماندن نیست
باید بروم گوشهای شاید آرام بگیرم
قرار می خواهم...
خسته میشود، بی حوصله میشود!
از روزگار از آدمها از خودش از این قابها
از اثبات از توضیح
از کلماتی که رابطه ها را به گند میکشد
از این همه مهربانی كردن و نا مهربانی دیدن
از سنگ صبور بودن و آخر هم مُهر سنگ بودن خوردن
از زهر حرف هایی
که تا آخر عمر آدم را می آزارد!
خستهام
از این همه خواستن ها و نشدنها
از این كه دیگر توان قوی ماندن نیست
باید بروم گوشهای شاید آرام بگیرم
قرار می خواهم...
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم دی ۱۳۹۰ ساعت 21:3 توسط فاطمه جعفری
|