...

حسین ازم خواست این مطلب رو بذارم...

زیباست...

(خودش نوشته ها!!!)

مادرم همیشه در نمازش آدم بد ها را نفرین می کند . همیشه در قصه های مادربزرگم آدم بد ها نابود می شوند . پدرم من را نصیحت می کند که بد نشوم . دعای خیر مادرم این است که آدم خوبی شوم . معلم سر کلاس  از آدم بد های می گوید . مرا از بدی ها می ترساند . چقدر خوبند آدم خوب های کتابم . وای چقدر می ترسم از فیلم های آدم بد ها ...

پدرم می گفت : "آدم بد ها ترسناکند.شاخ دارند و یا چیزی شبیه هیولا ..."همه ی تصورم شده بود ترس از آدم ها بد ها . آرزو داشتم که آدم بدی نشوم ولی خوشحال بودم که نه پدرم ، نه مادر بزرگم ، نه برادرم و نه حتی معلمم ترسناک نبودند . هیچ کدام هیولا نبودند . لذت بخش بود در خانه ما همه خوب بودند . در شهر هم هیولایی ندیدم . من از هیچ کسی نترسیدم . مردمان شهر همه خوب در کنار هم بودند . دنیای قشنگی بود بدون آدم بد ها . بدون دلهره ها ... بدو.ن ترس ها ...چه دنیای شیرینی است . دنیایی که هیچ کس از هیچ کس نمی ترسد . هیچ کسی بد نیست. حتی پسری که در خیابان ، عروسکم را برداشت و فرار کرد ، اصلا ترسناک نبود . شاخ هم نداشت . پس خوب بود . مادرم که همیشه از زن همسایه بد می گفت ، پدرم که نمازش را پیش علی آقا طولانی می خواند ، حمید آقا که لواشک های  10   تومانی را بیست تومان می فروخت ، معلمم که مرا کتک زد و نگذاشت بپرسم ، چرا ... همه خوب بودند . هیچ کدام  هیولا نبودند . نه من می ترسیدم و نه  مردم شهر .

یک روز بدون اجازه  پدرم از جیبش پول برداشتم . ناگهان گفتم شاید کار بدی می کنم . ترسیدم ! تند جلوی آینه رفتم . آه ...! آرام شدم . نه ! شاخ نداشتم . از خودم هم نترسیدم . با خیال راحت پول را خرج کردم . از آن روز جلوی آینه می رفتم و خودم را تماشا می کردم ، که شاخ در نیاورده باشم . که بد نشده باشم . مانده بودم که آدم بد ها کجا هستند ! اینجا که همه خوب بودند ! پدرم آدم بد ها را کجا دیده است !!!؟

من خوب بودنم را باور کردم و به این خوبی عادت کردم . در این خوب بودن بزرگ شدم . از کار آدمم بزرگ ها تعجب می کردم . همیشه از آدم بد ها حرف می زدند ولی من چرا کسی را نمی دیدم ! در این آرامش خوب بودن ، بزرگ تر می شدم . هر چه بزرگ تر می شدم ، کم تر سراغ آدم بد ها را می گرفتم . دیگر شب ها آدم بد ها به خوابم نمی آمدند . گویی رفته بودند . گویی آدم بد وجود ندارد . دیگر شب ها فکر نمی کردم ، آدم بد ها کجا هستند . کنار آمدم با خوب بودنم و حال  دنیای من پر شده است از آدم خوب ها .

دنیای پر معمایی است . اصلا تمام دنیای من معما شده است . دنیای گیجی ، سر در گمی و شاید سراب . دنیایی که تا در آن بد می شوم ، تفسیرم را از بدی به هم می ریزم تا خوب شوم. دنیایی که زشت هایش زیبایی را گونه ای تعریف می کنند تا زیبا شوند . دنیایی که تا ظالم شدم ، حق را تحریف می کنم ، تا عادل شوم . دنیایی که تا سنگ دل شدم، برای مهربان بودن ،مهربانی را عوض می کنم. عجیب  متعجبم از خودم . هنوز برای بد بودن به دنبال شاخ می گردم . هنوز هیولا ها را جست و جو می کنم و ..

 

 روزی را ببین که دست هایت در برابرت قد علم کرده اند . چشم هایت بی اختیار می خوابند . زبانت ، آنچه را که می خواهی به زبان نمی آورد . پاهایت ، به فرمان تو نیستند . قلبت ، هرگاه که دوست دارد بتپد . چقدر واژگون  می شود دنیا ...می توانی تصور کنی ... خودت در برابر خودت .خودت  را كه صف آرایی جنگ ميكني در برابرخودت . می توانی حس کنی طغیان را . نمی دانی چه کنی با این شورش . لحظه هایی را نگاه کن که زبانت تو را به تمسخر مي گيرد ... نیش می زند ... کنایه می زند ... دستانت بی اختیار سیلی میزند ... چه آشفته می شود زندگی .این سرکشی در فکر نمی گنجد .  گریه ات می گیرد از این عجز  ولی چشمانت نمی گریند . ..بغض می کنی ولی نمی توانی بشکنی این بغض را .سر در گمی مبهمی است . می خواهی به این آشوب فکر کنی ولی نمی توانی . می خواهی آرام باشی ولی متلاطم می شوی . ..

         بیا پرواز کنیم . ..بالا برویم ... جدا شویم از این خاک ... حس کن پرواز کنی ...اوج می گیری ... هر چه بالا تر می روی ، وسعت چشم هایت   بیشتر ... هر چه بالا تر می روی ، این پایین کوچک تر ...عظمت ها ، اقیانوس ها ، این آدم ها و،این ماشین ها نقطه ای می شوند در بین دیدگانت ...بزرگ ترین در نگاهت ، خودت می شوی ...

        بزرگ شده ای دیگر ... بیا آن بالا خدا بودن را تجربه کنیم . حس کن خدا شده ای .بزرگ این هستی  تو هستی .تجربه ای جالب است . می بینی جهانی مال توست ...  اگر به باد بگویی بایست ، می ایستد . هستی به فرمان توست . هستی از تو زنده است . تصور کن اگر به اقیانوسی بگویی خشک شود ، خشک می شود . عجب رویایی شده است ...!

      جای خدا بودن ، شگفت انگیز است . حال نگاه کن این پایین کسی که در کنار تو دیده نمی شود ، نمی بیند تو را .کوچکی در این پایین ، تو را به سخره می گیرد . چه می کنی ؟ نگاه كن اين پايين كوچكي ادعاي بزرگي كرده است.ادعاي اختيار.ادعاي توانستن .چه مي كردي؟نگاه كن يكي اين پايين یکی..

 تصور کن جای خدا بودی . با خودت چه می کردی ...!؟

 

انواع تست های تشخیصی میکروب شناسی

1-تست کاتالاز :

به منظور جداسازی باکتری های تجزیه کننده H2O2 .

محلول 3% H2O2 +یک لوپ از باکتری روی لام :

-خروج گاز←  کاتالاز +

-عدم خروج گاز ← کاتالاز –

2-تست اکسیداز :

به منظور جداسازی باکتری های اکسید کننده .

روی دیسک مخصوص با لوپ چوبی کلنی های کمی از باکتری می گذاریم :

-ارغوانی ←  اکسیداز +

-بدون تغییر رنگ ←  اکسیداز –

3- تست کوآگولاز :

به منظور جداسازی باکتری های Coagulator یا لخته کننده سرم خون.

رقیق کردن سرم انسانی 4 الی 5 بار+ انکوباسیون 37 درجه + باکتری :

- ایجاد لخته ← کوآگولاز +

- بدون لخته ← کوآگولاز –

4- تست اوره آز:

به منظور جداسازی باکتری های حاوی آنزیم اوره آز.

تست اوره آز :

Rapid-: بیوپسی از معده برای تشخیص H.pylori

-معمولی و متعارف :در محیط کشت(پلیت ) انجام میگیرد.

اوره آگار + باکتری :

-تولید CO2  و آمونیاک← تغییر رنگ اندیکاتور← اوره آز+

-بدون تغییر رنگ ← اوره آز –

5-تست سیترات :

به منظور جداسازی باکتری های استفاده کننده از چرخه گلی اکسیدات و سیترات به عنوان منبع کربن.

محیط کشت سیمون سیترات (سبز رنگ) + باکتری:

-رنگ آبی ← سیترات  +

-رنگ سبز ←سیترات –

6-تست حلالیت در صفرا :

به منظور جداسازی باکتری هایی که در صفرا حل می شوند .

باکتری + محیط کشت نوترینت براث (زرد)PH=7/2 ،15 تا 30 دقیقه انکوبه شود +یک قطره فنل رد +چند قطره  SDS 10% :

-شفاف شد ←+

-شفاف نشد ← -

7-تست MR ، VP :

به منظور جداسازی انتروباکتریاسه ها.

محیط کشت MR,VP + باکتری در لوله آزمایش +معرف MR +انکوباسیون 37 درجه 24 ساعت :

-هاله قرمز ← MR+

-بدون هاله  ← MR

8-تست OF :

به منظور تشخیص باکتری های تخمیر کننده قند مانیتول.

نوترینت براث + 5/0 درصد قند مانیتول +معرف یا اندیکاتور :

-PH اسیدی:تخمیر قند و تغییر رنگ  ← OF+

- بدون تغییر رنگ  ←OF

مو مِشدیُم

با لهجه مشهدی بخونید!!!

دیشب به دخترم گفتم برو سرکن رو وََردار بیار ...!! دخترم گفت : چی بابا...؟

سَرکُن...؟ گفتم بعله ....! بدو بابا...! دخترم گفت سَرکُن چیه دیگه ....! رو
به مادرش کردم گفتم هنوز این بچه نمدنه سَرکُن چیه...؟ خانومم گفت سَرکُن
چیه...؟ اقا کاردم میزدی خونم نمیومد.... مداد رو برداشتم گفتم سَرکُن همون
چیزیه که این لامصبه باهاش سر مُکنَن ....! یه دفه دخترم و مادرش با هم گفتن
اها....منظورت تراشه....!!



این دختر کوچیکه عین اینایی که از سال قحط درامدن همچی تند تند شکلات مخورد که
ماخاست خِفه بره....! دور دهنش و لباساشم حسابی کثیف کرده بود...بهش مگم تو
چقدر لِمَشتی ....؟! برو دم دهنته مامانت بشوره اَلفش رفته....! مگه اَلفش
چیه...؟ لِمَشت چیه...؟ گفتم لاالله الا الله.... خانوم دست و
صورت این بچه رو بشور اَلِفش شده ...! خانوم اومده بیرون میگه اَلِفش چیه... ؟
بگو نوچ شده .....نوچ....!!



حالا خوبه که مو مشهدی غلیظ صحبت نِمُکنم اگه نه که دیگه هیچی ....اگه ماخاست
به گردنبند بگم ( خِفتی ) و به النگو بگم (چوری ) که زنم موره سه طلاقه مِکِرد
دیگه ....! حالا زن ما که تهرونیه ایرادی بهش نیست اما خیلی ازی زن و دخترای
مشهدی توی حرف زدنشا مخصوصا...مخصوصا... با جنس مخالف اصرار دارن که تهرونی
صحبت کنن...!! همچی صداشاره نازک مُکنن ارررره........ اررره مُکنن که
انگار...! خدا نکنه که دوتا کلمه خارجی هم یاد بگیرن.... خدا رو بنده نیستن
دیگه ....هی اوکی اوکی مکنن و مگن ای وای دپرس شدم....! البته خیلی ازینا فقط
اره اره گفتن و من من کردن رو یاد گرفتن والا همیشه بند رو اب میدن و افتضاح
به بار میارن تو صحبت کردن....! دختره میبینی تا دیروز خانه باباش فقط چای
جوشیده مخورده با گل گاوزبون.....!! حرفم که ماخاسته بزنه خِلاش اویزون بوده
مگفته (سانسور!!) ....!! حالا خودشه عین غِزَک درست کرده مگه
من فقط مِسکافه مُخورَم یا قهوه فرانسوی باشیر...!! اولا که جوُنُمَرگ رفته
مِسکافه نیست و نسکافه درسته...!! بعدشم که توکه تا دیروز اِشکنه تخم مرغ
مُخوردی با ابگوشت مَرزه حالا تا نومزدت مگه چی مُخوری مِگی وای من خیلی هوس
پیتزای پپرونی کِردُم ...؟!



مو نِمُگم پیتزا و نسکافه و قهوه بَده بُخدا....! مو مُگم اینا کلاس نیست...!
مو مُگم خودت باش دختر جان....! اگه دلت سیراب شیردون مِخه با شوهرت برو فلکه
دروازه قوچون....یا اگه هوس دوسیخ جیگر کردی برو فلکه صاحب الزمان....! بشقاب
داغ و ذرت مکزیکی و چیز برگر اگه دوست ندری بزور نخور بگو به به .....!!



مو که مِدنُم همه ای حرفا کشکه...مو که مِدنُم تا چند سال دیگه هیشکی به گنجشک
نِمِگه چُغُک ...به مارمولک نِمگه کِلپاسه...! مو که مِدنم دیگه هیشکی نمگه
جُل جُل نکن...! مِس مِس نکن....! سُرسُر نکن....! کُخ نریز....! مو که مِدنم
(
کِله وَنگ ) و.... همه از یاد
مِره....!! مو که مِدنم لهجه مَشَدی بر باد مِره....! ولی مُوره اگه بوکوشَنَم
به( اَلفش ) نِمُگم ( نوچ )....!! به( سَرکن) نِمُگم تراش....!! حالا زنم مِخه
بره خانه باباش بره ( جان مادرت نرو....!! ).... مو مَشهدیم اقاجان....
مشهدی....  مشهدی

چقدر به این جمله اعتقاد داری؟؟؟

کسی که دارای عزمی راسخ است،جهان را مطابق میل خویش عوض میکند.

 ( گوته )